میگویند ؛؛؛ روزی رضاخان شهردار وقت آقاخان بوذرجمهری را خواست و باو گفت دیروز به پای کوه رفتم(تجریش فعلی) و دیدم مردم نمیتوانند برای تفریح به بالای کوه بروند و از طبیعت آنجا استفاده کنند. مجبورند با زن و بچه همان اوائل راه بنشینند . فکری برای اینکار کنید .
شهردار دو هفته وقت خواست ؛ بعد دو هفته با یک پرونده قطور آمد و راه ساختن را توضیح داد . شاه پرسید بودجه اش را از کجا فراهم میکنید ؟؟؟
شهردار گفت : چندشاهی به مالیات گوشت و نان اضافه میکنیم .
ناگهان رضا شاه برافروخت و زیر پوشه زد و پرونده را پرت کرد و گفت : مردک پدرسوخته فلان شده ؛؛ من میگم برو فکری برای آسایش و تفریح مردم کن تو میخواهی ارزاقشان را گران کنی ؟ و از سفره شان کم کنی ؟ از گرده کارگر بیچاره بکشیم که میخواهیم بهشان تفریح بدهیم ؟؟؟
اگر راست میگویی روی مالیات عرق خوری ها بکش ؛ عرق را گران کنید ؛ هر کس نداره ، نخوره ؛ کوفت بخوره . . .
و همینطور شد . . .
خیابان در بند با پولی که روی مشروبات الکلی اضافه کردند ساخته شد.
